کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

شکمو ...

امروز برات چلو گوشت درست کرده بودم ,بسیار خوشمزه ... 3-4 تا قاشق که خوردی دیگه نخوردی !!! منم که دارم سعی میکنم بی خیال این خوردن نخوردن های مقطعیت بشم سینی غذات رو جمع کردم و رفتم غذای خودم رو آوردم ,سالاد الویه ! تا اومدم بخورم دیدم انگاری دلت خواست ,از سیب زمینی و تخم مرغش بهت دادم و دیدم که بعـــــــــــله خوشت اومده و دهانت رو باز کردی برای قاشق بعدی ! منم یه 6-5 تا نوک قاشق بهت دادم ,الویه هم پر از فلفل سیاه و شوید و پیازچه بود !!! بعد از اینکه غذام تموم شد دیدم دهانم داره میسوزه ,نمیدونم اون الویه رو شما چه طوری انقدر با علاقه خوردی !؟ نوش جونت ,فقط امیدوارم فلفلش کار دستمون نده ... راستی فکر کنم دیگه دوره آرامش و پست گذ...
31 ارديبهشت 1392

تولدم مبارک !

سی و یک ساله شدم و تو در کنارمی ... هورااااااااااااااااا ...    فردا تولدمه و مثل هر سال طبق عادت خانواده دور هم جمع میشیم و یه جشن کوچولو میگیریم ! برای نهار هم تدارک آش دندونی دیدم ... امروز کلی کار کردم و الان هم شما و بابایی توی حمام هستین و صدای جیغ های شما خونه رو برداشته ! خوشحالم که توی عکس های امسال تو هم هستی ...  خوشحالم ... ...
29 ارديبهشت 1392

اولین بای بای ...

کلا یه چند وقتیه کارمون شده تمرین دست دسی و بای بای و بگیر و بده ... هنوز مفهوم بگیر و بده رو نمیفهمی و دست دسی هم میکنی اما دستات بهم نمیرسن !!! و اما در مورد بای بای ...   هر کی بیاد خونه مون و ما هر جا بریم و با هر بیرون رفتن بابایی بای بای رو تمرین میکنیم ... تا بالاخره امروز توی ده ماه و هفده روزگیت تمرین هامون جواب داد ! خاله فری امده بود کمک مون برای فردا و موقع رفتن داشت باهات بای بای میکرد که شما هم دستت رو بالا آوردی گفتی بابابابابا ... قربون دستای خوشگلت برم ! خاله فری انقدر ذوق کرده بود که میخواست درسته قورتت بده ...
29 ارديبهشت 1392

بی تابی ...

الهی دور سرت بگردم !   امروز نمیدونم چت بود گلم !؟ از صبح همش بداخلاقی کردی مامانی ... انقدر جیغ کشیدی که من رو هم کلافه و عصبی کردی !!! حتی عصر هم که رفتیم خرید و پیاده روی کلی توی کالسکه جیغ کشیدی ...   امروز داشتم ناخن هام رو سوهان میکشیدم که یهویی تو که کنارم نشسته بودی سرت رو گذاشتی روی زانوم ,نمیدونی چه احساسی بهم دست داد ,کلی سرت رو نوازش کردم و بوسیدمت ... الان هم خوابیدی و من موندم و خونه ای که نامرتبه و حس و حال جمع و جور کردنش رو هم ندارم ! کلی هم کار برای پس فردا دارم که تولدمه و نهارش هم میخوام برای شما آش دندونی بپزم !!! راستی از مسافرت تا حالا انگار خوشت اومده هاااااااا ,پیف ایستاده رو میگم ... ...
29 ارديبهشت 1392

سومین دندون !

از دیروز هی میدیدم صدای دندون به هم ساییدن از توی دهانت میادهاااااااااااا ,اما دلم نمیومد اذیتت کنم و دهانت رو به زور باز کنم و ببینم ,آخه خیلی بدت میاد !   اما امروز فضولیم گل کرد و با خنده و شوخی و بازی سرت رو گرم کردم و انگشتم رو توی دهانت کردم و دیدم بعلــــــــــــــــــــــــه دندون جلوی بالا سمت چپ هم خودشون رو نمایش دادن ... مبارکه ... اینم سومین دندونت ... ...
25 ارديبهشت 1392

موفقیت ...

خب خدا رو شکر ,انگار داریم موفق میشیم !   مرسی خاله سمیرا ... همین الان روی پای من خوابیدی و داشتم توی دلم از خاله سمیرا تشکر میکردم که انگیزه ام رو برای گرسنه نگه داشتن تو قوی تر کرد ...   امروز صبح قبل از اینکه با خاله سمیرا صحبت کنم بهت یه دونه زرده تخم مرغ و چهار تا دونه بیسکوییت مادر داده بودم برای صبحونه و تصمیم گرفتم که بهت نهار ندم ... خلاصه که بهت نهار ندادم و شما بعد از اینکه 2-1 بار توی خواب شیر خوردی 2-1 هم توی بیداری خوردی و این هم برای من موفقیت بزرگی بود ... من هم به عنوان جایزه برای عصرونه بهت یه دونه نصفه موز و دو تا دونه خرمای پوست کنده دادم ! الان هم کلی غرغر کردی (فکر کنم از گرسنگی) و خوابیدی ,شی...
23 ارديبهشت 1392

گرسنگی ...

امروز داشتم با خاله سمیرا (دختر عموم) تلفنی صحبت میکردم که حرف از شیر نخوردن و اذیت کردن و اذیت شدن شما شد ...   وقتی بهش گفتم :که شما دیگه رسما فقط تو خواب شیر میخوری گفت :بچه جاریش هم همینطور شده و بعد از یک مدت هم دیگه توی خواب هم شیر نخورده و شیر رو ول کرده ... گفت :تنها راهش گرسنه گذاشتنته ,انقدر گرسنه که توی بیداری هم شیشه رو بگیری ... البته هفته پیش یکی دو بار این کار رو کردم هاااااااااا خوبم جواب داد و توی بیداری شیر خوردی ,اما دیگه دلم نیومد ...   تصمیم گرفتم دوباره گرسنه ت بذارم ... ببخشید ,خودم هم خیلی ناراحت و نگرانم اما لازمه که تا دو سالگی شما حتما شیر بخوری ... الانم روی پای من داری برای خواب بعد از ظ...
23 ارديبهشت 1392

کمـــــــــــر درد ,پــــــــــــا درد ,شیــــــــــــــــــر ...

ساعت 1:20 بعد از نیمه شبه و تو روی پای من خوابیدی و در حالی که دارم آروم آروم تکونت میدم منتظرم تا خوابت سنگین شه !!! همین چند دقیقه پیش چنان خنده ای کردی توی خواب که منم از خنده ت خنده م گرفت ... قربونت برم ... قربونت میرم اما دیگه دارم یه جورایی خسته میشم مامان جون !   کمرم و پاهام خیلی درد میکنن و با هر تکون شما روی پام این درد تشدید میشه ... هنوز هم توی بیداری شیر نمیخوری ,فقط توی خواب ... ساعت 1:20 بعد از نیمه شبه و تو روی پای من خوابیدی و در حالی که دارم آروم آروم تکونت میدم منتظرم تا خوابت سنگین شه !!! همین چند دقیقه پیش چنان خنده ای کردی توی خواب که منم از خنده ت خنده م گرفت ... قربونت برم ... قربونت میرم اما ...
23 ارديبهشت 1392

فضولی تو یخچاااااااااال !؟

این روزاااااااااااااااا فقط منتظری تا در یخچال باز بشه ... اونوقته که با سرعت تمام با روروئک خودتو به یخچال میرسونی و اول از همه هم میری سراغ در یخچال و سس های کچاب تک نفره رو برمیداری ... خیلی دوستشون داری ,منم از اونجا برشون نمیدارم ! اینم شما در حال لیسیدن سس !!! ... ...
19 ارديبهشت 1392